با من از ماه بگو



دیدن اتفاقی یه وبلاگ باعث شد یادم بیاد که منم زمانی وبلاگ داشتم. اومدم اینجا تا یه چیزی رو یادگاری بذارم حتی اگر قرار نباشه هر روز بنویسم!

دو ماه شده که به خونه شریعتی اومدم و الان تو خونه تنهام. هوا خیلی سرد شده. خونه هم سرده. آپارتمان 36 واحدی ما مدیر نداره و کسی نیست که شوفاژ مرکزی رو راه بندازه. همه جای خونه پنجره داره و سوز میاد. البته که دریچه کولر هم هست! من نمیدونم کجا گرم تره. در اتاقم رو بستم. توی هال نشستم. پتو دورم پیچیدم. کتری رو پر آب کردم گذاشتم روی گاز. یه کاپوچینو برای خودم درست کردم و گرم شدم. کاپوچینو علاوه بر اینکه خودش گرمه، مزه ش هم گرم و مهربونه. البته که بعدش زیر کتری رو خاموش نکردم تا بلکه یه کم خونه هم گرم بشه. لباس های گرمم همه کرجه. نمیدونم چرا یادم رفت بیارم.

.

نشستم روی مبل. پتو رو پیچیدم دور خودم. نگاه می‌کنم به در و دیوار خونه و با خودم میگم اون سال ها. سال تحصیلی 90-91 که من و دوستام آخرین سال رو با هم بودیم این آینده رو پیش بینی می کردم؟ نه اینکه این آینده چیزیش باشه. ولی اصلا یادم نمیاد اون سال ها چه پیش بینی ای از آینده داشتم!

فقط یادمه بعد از یزد صفر شدم! یه صفر اساسی و بزرگ! خیلی بزرگ!

صفر شدن یه اصلاحه برای کسایی که چیزای بزرگ تو زندگیشون از دست میدن. کسایی که وقت گذاشتن، انرژی گذاشتن و تلاش کردن، و چیزایی رو بدست آوردن. بعد یه هو همه رو با هم از دست میدن. من بعد از یزد صفر شدم. قبلش یه دختر خام بودم که یه زندگی رویایی برای خودش ساخته بود و به همه چیز اون زندگی دل بسته بود. آجر روی آجر گذاشته بود و ساخته بود و ساخته بود. بعد یه هو همه چی خراب شد و ریخت! واقعا خام بودم که همه چیزم رو محدود کرده بودم به همون زندگی!

چند روز پیش کسی داشت از صفر شدن خودش شکایت میکرد و فکر میکرد تنها آدم روی کره زمینه که همه چیش رو با هم از دست داده! ولی خب هر آدمی روزی تو زندگیش میاد که همه چیزش رو از دست بده. هر کسی به نحوی. و این یه تمرینه برای همون روزی که باید همه چیز رو بذاریم و کلا از این دنیا بریم. اینا رو بهش گفتم! که فکر نکنه زندگی بر وفق مراد همه س و فقط اونه که طعم صفر شدن رو چشیده.

بعد از یزد. و وقتی همه چیز و همه کس و همه ارتباطاتم رو توی یه چشم به هم زدن از دست دادم، یه درس بزرگ از زندگی گرفتم! که محبت هام، توجه هام، مراقبت هام، همه کارهای خوبی که در حق دیگران انجام میدم برای آدما نباشه. فکر کن این همه زمان بذاری، به دیگران محبت کنی بعد به هر دلیلی نتونن دیگه کنارت بمونن. حس میکنی تمام وقتی که برای طرف گذاشتی تماما هیچ و پوچ شده! چرا؟ چون هر کاری که کردی به خاطر اون شخص بوده و حالا با رفتنش همه اون تلاش ها دود شده و رفته هوا! بعد از یزد من یاد گرفتم حتی اگر به کسی محبت میکنم اون محبت برای خدا باشه. خدا همیشه هست. کاری که به خدا وصل بشه هیچ وقت از دست نمیره و هیچ وقت نابود نمیشه. وقت و زمانی که برای خدا گذاشته بشه هیچ وقت حروم نمیشه.

حالا نه اینکه این درس رو هر روز و هر لحظه یادم باشه، ولی خب تصمیم های بزرگ زندگیم رو بر این اساس گرفتم. مثل روزی که تصمیم گرفتم کارم رو شروع کنم!

.

نشستم روی مبل. یادم می افته به حدیث امیرالمونین: هر کس به تلاوت قرآن انس بگیرد از جدایی دوستان احساس تنهایی نمیکند!

قرآن را باز میکنم. اتفاقی. مثل فال. آیه 54 سوره انعام میاد:

وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ ۖ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۖ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

یکی از همون آیه های رحمتی که ماه رمضون برای خبرگزاری مهر طراحی کردم! و هرگاه آنان که به آیات ما ایمان می آورند نزد تو آبند به آنان بگو: سلام بر شما باد! خداوند بر خود رحمت و مهربانی را فرض نمود، هر کس از شما کار زشتی به نادانی کند و بعد از آن توبه کند و اصلاح نماید البته خدا بخشنده و مهربان است.»

استاد میگفت هر وقت میخوای با خدا حرف بزنی نماز بخون و هر وقت خواستی خدا باهات حرف بزنه قرآن بخون. خدا با من حرف زد. بهم سلام کرد و گفت هنوز دوستم داره و باهام مهربونه! البته که تو آیه های بعدی زهر چشم هم میگیره laugh ان شالله که کار ما به آیه های بعدی نمیرسه cheeky

.

هنوز نشستم روی مبل. صدای کتری دیگه نمیاد. این یعنی آبش تا آخر تموم شده. احساس نفس تنگی دارم! به نظرم خیلی درست نیست روز بعد از اینکه اینفوی گاز منو اکسید کربن قاتل خاموش رو طراحی کردم، خودم بر اثر خفگی بمیرم و تیتر رومه ها بشم که خبرنگاری که خودش به مردم هشدار داده بود بر اثر خفگی با گاز منو اکسید کربن جان خود را از دست داد ! :)) اونم اینفویی که یک و نیم میلیون بازدید داشت و رفت تو لیست اینفوهای پرمخاطب! زشته خب. قباحت داره! طراح اون اینفو خودش نکات ایمنی رو رعایت نکنه! برای همین زیر گاز رو خاموش میکنم. خونه هم گرم شده هم با بخار آب مرطوب. البته خونه علاوه بر شوفاژی که سرده و هنوز روشن نشده، شومینه هم داره! ولی خب کسی نیس که دودکشش رو چک کنه. برای همین فعلا نمیتونم روشنش کنم! بر اساس همون اصل رعایت نکات ایمنی!

فعلا مجبورم صبر کنم. خدا بزرگه. فردا گوگل هست و میشه توش یه سری چیز سرچ کرد و یاد گرفت چطور باید دودکش رو چک کنم!


دیدن اتفاقی یه وبلاگ باعث شد یادم بیاد که منم زمانی وبلاگ داشتم. اومدم اینجا تا یه چیزی رو یادگاری بذارم حتی اگر قرار نباشه هر روز بنویسم!

دو ماه شده که به خونه شریعتی اومدم و الان تو خونه تنهام. هوا خیلی سرد شده. خونه هم سرده. آپارتمان 36 واحدی ما مدیر نداره و کسی نیست که شوفاژ مرکزی رو راه بندازه. همه جای خونه پنجره داره و سوز میاد. البته که دریچه کولر هم هست! من نمیدونم کجا گرم تره. در اتاقم رو بستم. توی هال نشستم. پتو دورم پیچیدم. کتری رو پر آب کردم گذاشتم روی گاز. یه کاپوچینو برای خودم درست کردم و گرم شدم. کاپوچینو علاوه بر اینکه خودش گرمه، مزه ش هم گرم و مهربونه. البته که بعدش زیر کتری رو خاموش نکردم تا بلکه یه کم خونه هم گرم بشه. لباس های گرمم همه کرجه. نمیدونم چرا یادم رفت بیارم.

خونه شریعتی واقعا خونه ایده‌آل منه! نزدیکیش به محل کار رو دوست دارم. اینکه تو یکی از جاهای خوب شریعتیه رو دوست دارم. خیابون شریعتی درختای بلند داره و جوی آب داره. مثل ولیعصر. من عاشق درختای بلندم و اگه روزی چند تا درخت بزرگ نبینم اصلا روزم شب نمیشه! اتاقم خیلی خوبه اصلا حس غریب بودن نداره. خیلی شبیه اتاق طاهره س. طبقه سوم. با پنجره بزرگی که نمای درخت داره. بازم درخت :) بله اصلا چیزی که منو ترغیب کرد تو دو دقیقه بیعانه بدم همین درختای تو حیاط خوابگاه دانشگاه ایران بود. وقتی میرم جلوی پنجره دلم از دیدنشون باز میشه و لبخند روی صورتم میاد.

گاهی که نه! همیشه فکر میکنم خدا سنگ تموم گذاشت برای خونه من.
و بهترین چیزی که ممکن بود رو بهم داد :) خدا رو شکر

.

.

.

نشستم روی مبل. پتو رو پیچیدم دور خودم. نگاه می‌کنم به در و دیوار خونه و با خودم میگم اون سال ها. سال تحصیلی 90-91 که من و دوستام آخرین سال رو با هم بودیم این آینده رو پیش بینی می کردم؟ نه اینکه این آینده چیزیش باشه. ولی اصلا یادم نمیاد اون سال ها چه پیش بینی ای از آینده داشتم!

فقط یادمه بعد از یزد صفر شدم! یه صفر اساسی و بزرگ! خیلی بزرگ!

صفر شدن یه اصطلاحه برای کسایی که چیزای بزرگ تو زندگیشون از دست میدن. کسایی که وقت گذاشتن، انرژی گذاشتن و تلاش کردن، و چیزایی رو بدست آوردن. بعد یه هو همه رو با هم از دست میدن. من بعد از یزد صفر شدم. قبلش یه دختر خام بودم که یه زندگی رویایی برای خودش ساخته بود و به همه چیز اون زندگی دل بسته بود. آجر روی آجر گذاشته بود و ساخته بود و ساخته بود. بعد یه هو همه چی خراب شد و ریخت! واقعا خام بودم که همه چیزم رو محدود کرده بودم به همون زندگی!

چند روز پیش کسی داشت از صفر شدن خودش شکایت میکرد و فکر میکرد تنها آدم روی کره زمینه که همه چیش رو با هم از دست داده! ولی خب هر آدمی روزی تو زندگیش میاد که همه چیزش رو از دست بده. هر کسی به نحوی. و این یه تمرینه برای همون روزی که باید همه چیز رو بذاریم و کلا از این دنیا بریم. اینا رو بهش گفتم! که فکر نکنه زندگی بر وفق مراد همه س و فقط اونه که طعم صفر شدن رو چشیده.

بعد از یزد. و وقتی همه چیز و همه کس و همه ارتباطاتم رو توی یه چشم به هم زدن از دست دادم، یه درس بزرگ از زندگی گرفتم! که محبت هام، توجه هام، مراقبت هام، همه کارهای خوبی که در حق دیگران انجام میدم برای آدما نباشه. فکر کن این همه زمان بذاری، به دیگران محبت کنی بعد به هر دلیلی نتونن دیگه کنارت بمونن. حس میکنی تمام وقتی که برای طرف گذاشتی تماما هیچ و پوچ شده! چرا؟ چون هر کاری که کردی به خاطر اون شخص بوده و حالا با رفتنش همه اون تلاش ها دود شده و رفته هوا! بعد از یزد من یاد گرفتم حتی اگر به کسی محبت میکنم اون محبت برای خدا باشه. خدا همیشه هست. کاری که به خدا وصل بشه هیچ وقت از دست نمیره و هیچ وقت نابود نمیشه. وقت و زمانی که برای خدا گذاشته بشه هیچ وقت حروم نمیشه.

حالا نه اینکه این درس رو هر روز و هر لحظه یادم باشه، ولی خب تصمیم های بزرگ زندگیم رو بر این اساس گرفتم. مثل روزی که تصمیم گرفتم کارم رو شروع کنم!

.

.

.

نشستم روی مبل. یادم می افته به حدیث امیرالمونین:
هر کس به تلاوت قرآن انس بگیرد از جدایی دوستان احساس تنهایی نمیکند!

قرآن رو باز میکنم. اتفاقی. مثل فال. آیه 54 سوره انعام میاد:

وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ ۖ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۖ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

یکی از همون آیه های رحمتی که ماه رمضون برای خبرگزاری مهر طراحی کردم! و هرگاه آنان که به آیات ما ایمان می آورند نزد تو آبند به آنان بگو: سلام بر شما باد! خداوند بر خود رحمت و مهربانی را فرض نمود، هر کس از شما کار زشتی به نادانی کند و بعد از آن توبه کند و اصلاح نماید البته خدا بخشنده و مهربان است.»

استاد میگفت هر وقت میخوای با خدا حرف بزنی نماز بخون و هر وقت خواستی خدا باهات حرف بزنه قرآن بخون. خدا با من حرف زد. بهم سلام کرد و گفت هنوز دوستم داره و باهام مهربونه! البته که تو آیه های بعدی زهر چشم هم میگیره laugh ان شالله که کار ما به آیه های بعدی نمیرسه cheeky

.

.

.

صدای کتری دیگه نمیاد. این یعنی آبش تا آخر تموم شده. احساس نفس تنگی دارم! به نظرم خیلی درست نیست روز بعد از اینکه اینفوی گاز منو اکسید کربن قاتل خاموش رو طراحی کردم، خودم بر اثر خفگی بمیرم و تیتر رومه ها بشم که خبرنگاری که خودش به مردم هشدار داده بود بر اثر خفگی با گاز منو اکسید کربن جان خود را از دست داد ! :)) اونم اینفویی که یک و نیم میلیون بازدید داشت و رفت تو لیست اینفوهای پرمخاطب! زشته خب. قباحت داره! طراح اون اینفو خودش نکات ایمنی رو رعایت نکنه! برای همین زیر گاز رو خاموش میکنم. خونه هم گرم شده هم با بخار آب مرطوب. البته خونه علاوه بر شوفاژی که سرده و هنوز روشن نشده، شومینه هم داره! ولی خب کسی نیس که دودکشش رو چک کنه. برای همین فعلا نمیتونم روشنش کنم! بر اساس همون اصل رعایت نکات ایمنی!

فعلا مجبورم صبر کنم تا ببینم چی میشه. خدا بزرگه. 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها